ناخود آگاه از نگاه روانکاوان در قسمت قبلی ، به وجود قسمت های خود آگاه و ناخودآگاه و شواهد آن در آیات و روایات اشاره شد. این روان ناخودآگاه از کجا و چگونه ایجاد میشود؟ نظریه علمای روانکاو در این جهت مختلف است. نظریه فروید فروید که قهرمان روانکاوی است- معتقد بود که تمام عناصر […]
ناخود آگاه از نگاه روانکاوان
در قسمت قبلی ، به وجود قسمت های خود آگاه و ناخودآگاه و شواهد آن در آیات و روایات اشاره شد. این روان ناخودآگاه از کجا و چگونه ایجاد میشود؟ نظریه علمای روانکاو در این جهت مختلف است.
نظریه فروید
فروید که قهرمان روانکاوی است- معتقد بود که تمام عناصر روان ناخودآگاه انسان از روان خودآگاه گریختهاند و در آنجا جایی را برای خودشان تشکیل دادهاند؛ یعنی عناصر روان ناخودآگاه ابتدا در روان خودآگاه بودهاند، ولی این عناصر از مرزی که میان روان خودآگاه و روان ناخودآگاه وجود دارد به طور پنهان گریختهاند و به قسمت روان ناخودآگاه رفتهاند. آنها تدریجا در آنجا دنیایی تشکیل دادهاند که از روان خودآگاه بسیار مفصلتر و وسیعتر و گستردهتر است. از نظر فروید، مخصوصا پسراندگیهای روان [باعث این گریز میشود]. «پسراندگیها» یعنی آنجا که غرایز و تمایلات انسان میل به بروز و ظهور دارند ولی انسان مانع بروز و ظهور آنها میشود، عادات و عرف اجتماعی اجازه نمیدهد که قسمتی از روان خودآگاه انسان [بروز کند]. مثلًا انسان بر یک امری خشم گیرد [ولی نتواند خشم خود را ارضا کند]. البته بیشتر تکیه فروید روی تمایلات جنسی است: انسان از نظر جنسی تمایلی پیدا میکند ولی شرایط و محیط اجتماعی اجازه بروز نمیدهد؛ چارهای نمیبیند الّا اینکه این میل و به اصطلاح این عشق را فراموش کند. مثلًا به خیابان میرود، چشمش به یک صورت میافتد، دلش به دنبال چشم میرود ، ولی انسان حس میکند که نمیشود دنبالش را گرفت، راه بسته است، چارهای نمیبیند جز اینکه فراموش کند، فراموش هم میکند ولی در واقع فراموش نکرده است؛ قضیه فراموش شدنی نیست. وقتی آن میل دید که به او اجازه بیرون آمدن از این طرف نمیدهند، از آن دروازه دیگر که در روان انسان وجود دارد میگریزد و به روان ناخودآگاه میرود. این احساس و تمایل همیشه میداند که اگر بخواهد بیرون بیاید فورا میگویند: برو گم شو! و اجازه بیرون آمدن به او نمیدهند. اما او که نمیتواند برای همیشه [در روان ناخودآگاه] بماند. چه میکند؟ تغییر چهره و قیافه میدهد، ماسک به چهره خودش میزند. مثل کسی که در کشوری تحت تعقیب است، از مرزها فرار میکند و به خارج از کشور میرود؛ میداند که اگر با آن چهره و قیافه و با آن شناسنامه و گذرنامه از مرز داخل شود فورا توقیف میشود، و از طرفی میخواهد به کشور بیاید؛ چه میکند؟ شناسنامه و گذرنامهاش را عوض میکند، ماسک میزند و با نام دیگر از مرز وارد میشود.
فروید معتقد است که بسیاری از تجلّیات روان ناخودآگاه انسان، عناصر رانده شده از روان خودآگاه است که ابتدا جنبه سفلی و جنبه پست و حیوانی داشتهاند، بعد گریختهاند و به روان ناخودآگاه رفتهاند؛ چارهای ندیدهاند جز اینکه در یک لباس و با ماسک و چهره دیگری بیرون بیایند. مثلًا به صورت یک خیرخواهی اخلاقی بروز میکنند. وقتی انسان میبیند عاطفهای در دلش بروز کرده و مثلًا مدتی است این میل در او پیدا شده که در مؤسسات نیکوکاری خدمت کند، آن وقت به آن اجازه بیرون آمدن میدهد، چرا؟ چون شناسنامه و گذرنامهاش عوض شده، چهره و لباس و قیافهاش تغییر کرده است.
فروید اصلًا به انسانیت اصیل اعتقاد ندارد؛ میگوید آنچه که شما آن را «انسانیت» و «تعالی انسانیت» مینامید ذاتش حیوانیت است، حیوانیت رانده شده از روان ناخودآگاه و «رفته در درون» بدون اینکه ماهیت و ذاتش تغییر کرده باشد، [فقط] چهره و شناسنامه و گذرنامه و لباس عوض کرده و [بیرون] آمده است. نظریه فروید یکی از آن نظریههای غربی است که در آن، زیر پای توجیه و تفسیر «انسانیت» به کلی روبیده میگردد و فاتحه انسانیت خوانده میشود.
این نظریه جناب فروید است. شما هر کاری کنید و بگویید آقای فروید! ما ابوذر داریم، معاویه هم داریم؛ لومومبا داریم، موسی چومبه هم داریم؛ میگوید از نظر ماهیتی هیچ فرقی میان ابوذر و معاویه، میان لومومبا و چومبه، و میان موسی و فرعون- العیاذباللّه- نیست؛ چرا؟ همه یک چیز است؛ چیزی را که معاویه میخواهد ابوذر هم میخواهد، آن را که چومبه میخواهد لومومبا هم میخواهد؛ لومومبا همان چومبهای است که تمایلات حیوانی او اجازه ظهور و بروز پیدا نکرده و بعد به روان ناخودآگاه رانده شده و از آنجا در لباس آزادیخواهی، عدالتخواهی، انسان دوستی، آزادگی و انصاف بیرون آمده است؛ ابوذر هم نسبت به معاویه یک چنین آدمی است.
ولی این نوع تفسیر و توجیه برای روان ناخودآگاه را سایر روانکاوان نپذیرفتهاند.
نظریه یونگ
فروید شاگردی دارد به نام یونگ. او به روان ناخودآگاه معتقد است ولی آن توجیهی را که جناب فروید کرده است- که تمام عناصر روان ناخودآگاه را عناصر رانده شده از روان خودآگاه بالاخص عناصر جنسی تشکیل میدهد- قبول ندارد. یونگ میگوید قسمتهایی از روان ناخودآگاه ما فطری است و پایه انسانیت انسان را تشکیل میدهد؛ یعنی احساس اخلاقی، احساس عبادت و پرستش، احساس علم دوستی و حقیقتخواهی، احساس زیبایی دوستی و [به طور کلی] همه احساسهای انسانی انسان، ارکانی در فطرت و سرشت او هستند و در روان ناخودآگاه انسان وجود دارند؛ ولی این عناصر روان ناخودآگاه قبل از آن که از روان خودآگاه ما چیزی رانده شود وجود داشتهاند. پس روان ناخودآگاه ما از دو قسمت تشکیل میشود: قسمت عناصر اساسی فطری خدادادی متعالی انسانی- که اینها باید باشد و پرورش داده شود- و قسمت عناصر رانده شده از روان خودآگاه انسان.
ولی امروز در اصل این مطلب که انسان دارای دو روان است: روان خودآگاه و روان ناخودآگاه، و اینکه روان ناخودآگاه حاکم و مسخّر روان خودآگاه است و نیز حوزه بسیار عظیمتری است ، شک و تردیدی نیست.
منبع: کتاب مسأله شناخت، ص 155، استاد شهید مطهری