مسئله تلقین مسئله تلقین از مسائل بزرگ «علم الروح» است. این مسئله را امروز با روان ناخودآگاه به شکل عالی توجیه و تفسیر کردهاند که انسان چگونه روانش تلقین میپذیرد. انسان در بیداری هم تلقینپذیر است ولی چون در بیداری روح مقاومت میکند [نمیتوان اثر آن را مانند هنگام خواب ملاحظه کرد.] اگر بتوانند کسی […]
مسئله تلقین
مسئله تلقین از مسائل بزرگ «علم الروح» است. این مسئله را امروز با روان ناخودآگاه به شکل عالی توجیه و تفسیر کردهاند که انسان چگونه روانش تلقین میپذیرد. انسان در بیداری هم تلقینپذیر است ولی چون در بیداری روح مقاومت میکند [نمیتوان اثر آن را مانند هنگام خواب ملاحظه کرد.] اگر بتوانند کسی را به وسیله هیپنوتیزم به خواب مغناطیسی ببرند هرچه به او تلقین کنند در روان ناخودآگاهش وارد میشود (چون در حال خواب، روان خودآگاه مقاومت نمیکند) و وقتی بیدار شود حس نمیکند که چیزی به او گفته یا یاد دادهاند.
گوستاولوبون میگوید: میخواستم این قضیه را تجربه کنم که آیا مسئله تلقین و روان ناخودآگاه در این حد درست است یا نه؟ دختر جوانی را آوردند و به خواب مغناطیسی بردند. در این حال آنچه را که من دلم میخواست به او تلقین کردند. میخواستم بگویم که این دختر در فلان روز، فلان ساعت، سر فلان چهارراه برای یک سؤال علمی با من وعده ملاقات بگذارد (ظاهراً میگوید این کار را خود من انجام دادم). چند روز گذشت، یک وقت دیدم همان دختر تلفن میکند یا نامه نوشته است: استاد! من دچار یک مشکلی هستم، فکر کردم این مشکل را غیر از تو کسی حل نمیکند، اگر وقت دارید فلان روز، فلان ساعت، سر فلان چهارراه تشریف بیاورید؛ من یک سؤال کوچکی دارم؛ یعنی همان که در روان ناخودآگاه او رفته بود در روان خودآگاهش بروز کرد بدون آنکه خودش بفهمد که این تلقینی است که دیگران کردهاند و آنها این فکر را به روان ناخودآگاه او فرو کردهاند.
امروز مسئله معالجه جسمی بسیاری از بیماریها با وسائل روحی مثل تلقین، یک مسئله بسیار جالب توجه و به رسمیت شناخته شده است.
روان ناخودآگاه و اثبات اصالت روح
چنانکه گفته شد وجود روان ناخودآگاه در انسان مسلّم است. مسئله کشف روان ناخودآگاه دو نتیجه علمی برای الهیون دربرداشت. یکی از آن نتایج در خود مسئله روح بود. روان ناخودآگاه اصالت روح را بیش از پیش ثابت کرد زیرا مسلّم شد که عوارضی که در روان ناخودآگاه پیدا میشود اصلا به عالم اعصاب انسان مربوط نیست. حتی خود فروید معتقد است که بسیاری از دیوانگیها که پیدا میشود معلول بیماریهای عصبی نیست، معلول فرمان روان ناخودآگاه است.
گاهی میگویند فلان کس از غصه دیوانه شد، و واقعاً هم هستند افرادی که از غصه دیوانه میشوند. البته دیوانه به این معنا که یک حالت «خلگری» پیدا میکنند و دیگر آن غصهای که باید بخورند اصلا نمیخورند. وقتی این افراد را معاینه پزشکی میکنند هیچ عارضهای در اعصابشان مشاهده نمیکنند ولی در عین حال در عمل میبینند که کارهای خلگری میکنند.
چرا اینطور میشوند؟ این نوع افراد گاهی دچار مصیبتهای بسیار بزرگ غیر قابل تحمل میشوند. اینجاست که روان ناخودآگاه دست به کار میشود، یعنی کاری میکند که در دستگاه شعور خودآگاه اختلال ایجاد شود. در عالم خیالات و تخیلات و اوهام، عالمی برای خودش پیدا میکند و هنگامی که در عالم خیالات و اوهام رفت اصلًا هیچ فکر نمیکند که مثلًا بچهاش مرده است، چه بسا فکر میکند که او زنده است. من به بعضی از این اشخاص برخورد کردهام که در بعضی از کارهایشان فوقالعادهاند، یعنی مثل یک آدم عادی، باهوش و بافهم و زیرک هستند، ولی مع ذلک در یک سلسله مسائل این حالت خلگری را دارند. بعد از تحقیق روشن شده که اینها چنین اشخاصی هستند.
معلوم میشود که شعر این شاعر که میگوید:
ز هشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد
دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
فقط شعر نیست، اندکی هم حقیقت است. گاهی «دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد» فرمانی است که شعور باطن به انسان میدهد؛ میگوید این شعور، اسباب زحمت است، پدر آدم را درمیآورد، بزن به بیشعوری (نه به این معنا که تعمدا این کار را بکن؛ یعنی من کاری میکنم که تو اصلا به بیشعوری بزنی در حالی که خودت هم نمیفهمی).
پس نتیجه اول کشف روان ناخودآگاه این بود که مسئله اصالت روح را بسیار روشن کرد؛ معلوم شد روان انسان خیلی عمیقتر از این حرف ساده بچهگانهای است که چهارتا ماتریالیست میگویند: [حالات روانی انسان معلول] فعل و انفعال شیمیایی سلسله اعصاب است.
کشف روان ناخودآگاه و «شناخت آیهای»
نتیجه دوم، در «شناختشناسی» است. روان ناخودآگاه- که امروز از نظر علم یک حقیقت مسلّم شناخته میشود- نسبت به روان خودآگاه یعنی «غیب» نسبت به «شهادت». روان ناخودآگاه، غیب وجود انسان است . قبلًا هم غیب و شهادت میگفتیم [ولی اینطور معنا میکردیم]: شهادت یعنی این بدن و غیب یعنی روان (همین روان خودآگاه). امروز ثابت شده که نه تنها شهادتی داریم (یعنی بدن) و غیبی داریم (یعنی روان) بلکه یک غیب غیبی هم داریم که همان روان ناخودآگاه است.
بدن خود را با حواس ظاهری حس میکنیم، روان را با حس باطن شهود میکنیم، اما روان ناخودآگاه را از کجا درک میکنیم؟ آیا فروید و امثال فروید روان ناخودآگاه را در لابراتوار کشف کردند؟ اگر در لابراتوار ببینند که جسمانی است و روان نیست. روان را کسی در لابراتوار نمیبیند (هیچ کس هم چنین ادعایی نکرده است) و اگر بگویید خودشان این را در خودشان احساس میکردند، آن وقت میشود روان خودآگاه. آری، از مجموع علائم و نشانههایی که در روان خودآگاه دیدند، کمکم آن را کشف کردند. از این علائم و بروزات و ظهورات، مخصوصا از آنچه کهدر عالم رؤیا برای انسان رخ میدهد [به وجود روان ناخودآگاه پی بردند]. عالم رؤیا برای فروید یک کلید حل معمای روان ناخودآگاه شد، یعنی از وجود رؤیاها توانست پی ببرد که انسان روان ناخودآگاهی دارد که نمیتوان آن را در زیر ذرّهبینها دید و یا شهود باطن کرد (مثلًا آگاهی روانشناسی از آن پیدا کرد). علائم در مجموع نشان داد که ما یک چنین غیب و پنهانی داریم.
این چه نوع شناختی است؟ این همان شناخت آیهای است که جلسه گذشته عرض کردم؛ یعنی خدای متعال به ذهن انسان خاصیتی داده است که از آنچه میبیند و حس میکند، به عنوان علامت و نشانه [استفاده میکند تا] درون و باطنی را که پشت آن است کشف کند. روان ناخودآگاه را بشر کشف کرد (نه اینکه احساس کرد، کشف کرد)، غیبی را از شهادت کشف کرد.
آیا سیاره نپتون برای اولین بار به وسیله دوربین کشف شد؟ خیر، مردی ریاضیدان و ستارهشناس وقتی همه منظومه شمسی را زیر نظر گرفت گفت باید در آن قسمت از فضا هم مداری باشد و سیارهای در آن مدار حرکت کند، نمیشود این منظومه فقط از این سیارهها تشکیل شده باشد، یعنی روی صفحه کاغذ وجود نپتون را کشف کرد؛ بعدها- که دوربینهای قویتر اختراع شد- دیگران آنچه را که او قبلًا با نیروی تفکر و تعقل از روی علائم و نشانهها کشف کرده بود تأیید کردند.
منبع: کتاب مسأله شناخت، ص 159، استاد شهید مطهری